متفقالقولفرهنگ مترادف و متضادمتفقالکلمه، متفقالرای، همآواز، همزبان، همسخن، همصدا، همکلام، یکدل، یکزبان ≠ ناهمزبان
موفق الدینلغتنامه دهخداموفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) ابوشاکربن ابی سلیمان داودبن متی بن ابی المعین بن ابی فانه طبیب . رجوع به ابوشاکر... شود.
موفق الدینلغتنامه دهخداموفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) ابن طبرزد. رجوع به ابن طبرزد موفق الدین شود.
موفق الدینلغتنامه دهخداموفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن عباس ، مکنی به ابوطاهر و معروف به ابن برخش ، از مردمان واسط و از بزرگان ادباو شعرا و فضلا و اطبای نامی معاص
متفقلغتنامه دهخدامتفق . [ م ُت ْ ت َ ف ِ ] (ع ص ) (از «وف ق ») همدیگر سازواری نماینده . (آنندراج ). باهم سازواری نموده . سازوار و سازواری کننده . (ناظم الاطباء). ج ، متفقین : با
پیرعلی قبچاقلغتنامه دهخداپیرعلی قبچاق . [ ع َ ق ِ ] (اِخ ) از معاصران الملک الناصر سلطان مصر. هنگامی که حسام الدین بدر چاشنی گیر و سیف الدین سالار درصدد استقلال برآمدند و ملک ناصر از قا
یک زبانلغتنامه دهخدایک زبان . [ ی َ/ ی ِ زَ ] (ص مرکب ) ترجمه ٔ متفق اللسان که به معنی متفق و یکدل است . (آنندراج ). با یک آواز و صدا و متفق .(ناظم الاطباء). هم آواز. متحدالقول . م