متفرع .[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ) فرع چیزی شونده و از چیزی مثل شاخ بیرون آینده . (غیاث ) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برآورده و صادر شده و م

متفرعات

لغت‌نامه دهخدا

متفرعات . [ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمتفرع . توابع و لواحق و متعلقات . مشتقات و مناسبات .(از ناظم الاطباء). و رجوع به متفرع و متفرعة شود.

جست‌وجوی متن

مغرور شدن

فرهنگ مترادف و متضاد

متکبرشدن، متفرعن گشتن، خودستا شدن، خودبینشدن، پرمدعا شدن، گرانسر شدن

متبختر

فرهنگ مترادف و متضاد

خودخواه، فخرفروش، متفرعن، مغرور ≠ افتاده، متواضع

برمنش

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. خودخواه، خودپسند ۲. مغرور، متکبر، پرافاده، متفرعن

خودبین

فرهنگ مترادف و متضاد

خودپسند، خودنگر، خویشتنبین، خودخواه، متفرعن، متکبر، مدمغ، معجب، مغرور ≠ متواضع

خودپرست

فرهنگ مترادف و متضاد

ازخودراضی، خودخواه، خودمنش، متفرعن، متکبر، مدمغ، مغرور ≠ فروتن، غیرپرست