متفحصلغتنامه دهخدامتفحص . [ م ُ ت َ ف َح ْ ح ِ ] (ع ص ) بازکاونده و جستجو کننده .(آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آزماینده و پرسنده و تفحص کننده . (ناظم الاطباء).
متحصنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که برای اعتراض یا در امان ماندن به جایی پناه برده است.۲. [قدیمی] کسی که در پناه کسی درآمده است.
متحصرملغتنامه دهخدامتحصرم . [ م ُ ت َ ح َ رِ ] (ع ص ) بخیل و آزمند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به محصرم شود.
متحصللغتنامه دهخدامتحصل . [م ُ ت َ ح َص ْ ص ِ ] (ع ص ) گردآرنده . (آنندراج ). یابنده و جمع کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحصل شود.
کنجکاو شدنلغتنامه دهخداکنجکاو شدن . [ ک ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متفحص شدن . دقیق گشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : من چون خیلی چیزهای راست و دروغ راجع به بدرفتاری آلمانیها شنیده بودم کنجکاو
خواجه بده رسانلغتنامه دهخداخواجه بده رسان . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ب ِ دِه ْ رَ / رِ ] (نف مرکب ) سخت متفحص . سخت خبرجوی . آنکه از کار کسان آگاهی خواهد. خبرکش . (یادداشت بخط مؤلف ). || کنا