تعهد کردنلغتنامه دهخداتعهد کردن . [ ت َ ع َهَْ هَُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به گردن گرفتن شرط و پیمانی . خود را ملزم ساختن به عملی یا پرداخت چیزی . تضمین عهد و میثاقی . پذیرفتاری . || پرس
الزام کردنلغتنامه دهخداالزام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) واجب کردن . ملتزم و متعهد کردن . لازم گردانیدن . ملزم و مجبور گردانیدن . رجوع به اِلزام شود : اندیشم که اگر بطوع خطبه نکنم
engagesدیکشنری انگلیسی به فارسیمشغول است، مشغول کردن، متعهد کردن، گرفتن، استخدام کردن، بکار گماشتن، نامزد کردن، از پیش سفارش دادن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامز