متعدد بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد دد بودن، فراوان بودن، زیادبودن، متعدد بودن، بسیار بودن، فت و فراوان بودن، ازآسمان ریختن (باریدن)، وافربودن زیاد شدن، افزون شدن، بیشمارشدن، بیش ازحد
متعدددیکشنری فارسی به انگلیسیdivers, great, manifold, multiple, multitude, multitudinous, numerous, plenteous, plentiful, poly-, scores, serial, several, sundry, voluminous
متعددلغتنامه دهخدامتعدد. [ م ُ ت َ ع َدْ دِ ] (ع ص ) زیاده زاید از هزار. (آنندراج ). بسیار و زیاده بر ده هزار. (ناظم الاطباء). || فراوان : در پیرامنش بواسطه ٔ دره ها، جای نزول لش
بسیارلغتنامه دهخدابسیار. [ ب ِ ] (ق ، ص ) پهلوی وسیار مرکب از وس . ساختمان کلمه واضح نیست . در پارسی باستان وسی دهار «بسیار گرفته ، داشته » قیاس کنید با وسی کار پهلوی «نیبرگ 236»
تاکستانلغتنامه دهخداتاکستان . [ ک ِ ] (اِ مرکب ) جایی که دارای درختهای متعدد انگور باشد. (فرهنگ نظام ). باغستان درخت رز. (ناظم الاطباء). از «تاک » (رز، مو) + «ستان » (مزید مؤخرمکا
مغوللغتنامه دهخدامغول . [ م ُ غُل ْ ] (اِخ ) یکی از اقوام زردپوستی است که اصلاً در قسمتی از آسیای مرکزی و شرقی زندگی می کردند. این قوم از طوایف متعدد مرکب بوده اند که از جهت کثر
تعددلغتنامه دهخداتعدد. [ ت َ ع َدْ دُدْ ] (ع مص ) زیادت آمدن در عدد. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). زیاده از هزار بودن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هم یتعددون عل
زبان دانیلغتنامه دهخدازبان دانی . [ زَ ] (حامص مرکب ) سخن دانی . زبان آوری . فصاحت . زبان داری . اهل سخن بودن . توانایی در سخن : زبان دانی تو را مغرور خود کرده ست لیکن تونجات اندر خم