متصوعلغتنامه دهخدامتصوع . [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ] (ع ص ) موی پراکنده و پریشان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || قوم همدیگر دور و متفرق . (آنندراج )
متنوعدیکشنری عربی به فارسیجور شده , همه فن حريف , همسر , يار , درخور , مناسب , گوناگون , مختلف , متغير , متمايز , متفرقه