متصدعلغتنامه دهخدامتصدع . [ م ُ ت َ ص َدْ دِ ] (ع ص ) دردسر یابنده . (غیاث ) (آنندراج ). و این لفظ را به جای مُصَدِّع که به معنی دردسر دهنده است آوردن خطا است چنانکه بعضی در انشاء نویسند که متصدع خدمت می شوم در این صورت مصدع باید نوشت . (از غیاث ) (آنندراج ). دردسردهنده . زحمت دهنده . مزاحم <s
متسدیلغتنامه دهخدامتسدی . [ م ُ ت َ س َدْ دی ] (ع ص ) بر زبر چیزی شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). برآینده و بر زبر چیزی نشیننده . (از ناظم الاطباء). || پیروی کننده . || بافنده ٔ جامه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسدی شود.
متصدیلغتنامه دهخدامتصدی . [ م ُ ت َ ص َدْ دی ] (ع ص ) پیش آینده . (منتهی الارب ). پیش آینده . از تصدی که بمعنی پیش آمدن است ... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است . (آنندراج ) (غیاث ). پیش آینده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعرض نماینده . (منتهی الارب ). کسی که برمی گرداند رو