متشکیلغتنامه دهخدامتشکی . [ م ُ ت َ ش َک ْ کی ] (ع ص ) گله کننده . (آنندراج ). گله و شکایت کننده . ناله کننده و زاری کننده . متظلم و دادخواه و مظلوم و آزرده . (ناظم الاطباء) : و سید عالم (ص ) از دست ایشان همچنان متشکی بوده است و نالان که علی (ع ) از دست رافضیان . (کتاب
متسقیلغتنامه دهخدامتسقی . [ م ُ ت َ س َق ْ قی ] (ع ص ) چیزی قبول کننده آب را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آغشته و تر شده و بخودکشنده و جذب کننده ٔ آب و مانند آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسقی شود.
متساقیلغتنامه دهخدامتساقی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) آب خورنده یکدیگر را. (آنندراج ). هم دیگر را آب خوراننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تساقی شود.
متشاکیلغتنامه دهخدامتشاکی . [ م ُت َ ] (ع ص ) همدیگر را گله کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشاکی شود.
متسقلغتنامه دهخدامتسق . [ م ُت ْ ت َ س ِ ] (ع ص ) (از «وس ق ») منتظم و مرتب و دارای نظم و ترتیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : مدتها حال بر این جمله منتظم و متسق بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران
متسکعلغتنامه دهخدامتسکع. [ م ُ ت َ س َک ْ ک ِ ] (ع ص ) سرگشته .(از منتهی الارب ) (آنندراج ). سرگشته و آواره . (ناظم الاطباء). || گردنده . (ناظم الاطباء). به گوشه ای رونده . (از منتهی الارب ). و رجوع به تسکع شود.
عیفانلغتنامه دهخداعیفان . [ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص )متشکی و آنکه کراهت داشتن از هر چیز خوی او باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه عادت و خلق او نپسندیدن اشیاء باشد. (از اقرب الموارد).
عجرقبلغتنامه دهخداعجرقب . [ ع َ ج َ ق َ ] (ع ص ) متشکی پلید. (منتهی الارب ). المریب الخبیث . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). شک آورنده ٔ پلید خبیث .
مشتکیلغتنامه دهخدامشتکی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گله کننده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). گله مند. شاکی . متشکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رنج دیده و شکایت کننده از رنج و آزار. (ناظم الاطباء) : از روزگار، خلق شکایت کند به تووز تو به روزگار کسی نیست مشتکی .