متسلطلغتنامه دهخدامتسلط. [ م ُ ت َ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) برگماشته شده و کسی که بر او دست یافته باشند. (غیاث ).کسی که بروی دست یافته باشند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب
متسلطلغتنامه دهخدامتسلط. [ م ُ ت َ س َل ْ ل ِ ] (ع ص ) بر کسی دست یابنده و غلبه کننده . (آنندراج ) (غیاث ). دست یابنده و غلبه کننده . (ناظم الاطباء) : کوه ها از متغلبان خالی شده
چیرهفرهنگ مترادف و متضادپیروز، غالب، چیر، فاتح، فایق، قاهر، متسلط، متغلب، مستولی، مسلط، منتصر ≠ مقهور
غالبفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیروز، پیروزمند، چیره، فاتح، فایق، قاهر، متسلط، مستولی، مسلط، منتصر ۲. بیش ≠ مغلوب
دونلغتنامه دهخدادون . (اِخ ) رافائیل زخور راهب متولد قاهره ؛ استاد زبان عربی مدرسه ٔ معروف سلطانیه ٔ پاریس . از آثار اوست : 1 - ترجمه ٔ تنبیه فیما یخص داءالجدری المتسلط الاَّن
احدیلغتنامه دهخدااحدی . [ اَ ح َ ] (ص نسبی ، اِ) منصب داری باشد از انواع منصبداران هند و آن از عهد اکبرشاه معمول گردید. (چراغ هدایت ). و در بهار عجم آمده که جماعت احدیان تنها من
مسطرلغتنامه دهخدامسطر. [ م ُ س َطْ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسطیر.رجوع به تسطیر شود. برگماشته . (منتهی الارب ). برگماشته و مشرف بر چیزی . (ناظم الاطباء). || متسلط و مسیطر. (اقرب