متساهلدیکشنری عربی به فارسیبخشنده , زياده رو , لخت , سست , شل , سهل انگار , اهمال کار , لينت مزاج , شل کردن , ول کردن , رهاکردن , بامدارا , اسان گير , ملا يم , باگذشت , ضد يبوست , ملين
متساهللغتنامه دهخدامتساهل . [م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) همدیگر آسان گیرنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوش خوی و آسان به سوی یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تساه
متأهللغتنامه دهخدامتأهل . [ م ُ ت َ ءَهَْ هَِ ] (ع ص ) صاحب اهل بیت و خداوند خانه و صاحب زن و فرزند. (آنندراج ) (غیاث ). صاحب اهل و عیال و خداوند خانه و زن و فرزند. (ناظم الاطبا
مستأهللغتنامه دهخدامستأهل . [ م ُ ت َءْ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استئهال . سزاوار و شایسته شونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). لایق . سزاوار. قابل : هزار سعدی اگر دایمش