متزهدلغتنامه دهخدامتزهد. [ م ُ ت َ زَهَْ هَِ ] (ع ص ) عبادت کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیندار و پارسا و زاهد. (ناظم الاطباء). کسی که زهد ورزد و عبادت
متمهدفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ مَ هِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - گسترنده . 2 - جاگیرنده . 3 - قادر (بر امری )؛ ج . متمهدین .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلطان صلاح الدین ملک المحسن . وی استماع حدیث کرد و بسیار نوشت و مردی متواضع و متزهّد بود بر محدثین افضال بسیار میکرد و مایل بتشیع بو
عدویةلغتنامه دهخداعدویة. [ ع َ وی ْ ی َ ] (اِخ ) دختر اسماعیل عدوی قیسی است . یکی از زنان بزرگ جهان اسلام است که در عرفان و تصوف سیری داشت بسیار متزهد و عابد بود. عطار در وصفش گو
علی حمیریلغتنامه دهخداعلی حمیری . [ ع َ ی ِ ح ِ ی َ ] (اِخ )محمدبن جعفربن حسین بن محمدبن صباح حمیری یمنی . پدر حسن صباح . او مردی متزهد بود و در ری به سر می برد. حاکم آن ولایت یعنی ا
ناسکلغتنامه دهخداناسک . [ س ِ ] (ع ص ) عبادت کننده . (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). شخص عابد زاهد. (فرهنگ نظام ). عابد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (الم