متزعزعلغتنامه دهخدامتزعزع . [ م ُ ت َ زَ زِ ] (ع ص ) جنبنده . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جنبانیده و جنبیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تزعزع شود.
متذعذعلغتنامه دهخدامتذعذع . [ م ُ ت َ ذَ ذِ ](ع ص ) مال پراکنده و جدا. (آنندراج ). مال پراکنده وجدا گردیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تذعذع شود.
متضعضعلغتنامه دهخدامتضعضع. [ م ُ ت َ ض َ ض ِ ] (ع ص ) فروتنی کننده . (آنندراج ). مطیع و رام و فرمان بردارو کسی که خویشتن را تحقیر میکند. (ناظم الاطباء). || عاجز و نیازمند شونده .
مزعزعلغتنامه دهخدامزعزع . [ م ُ زَ زَ ] (ع اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
تزعزعلغتنامه دهخداتزعزع . [ ت َ زَ زُ] (ع مص ) جنبیدن . (زوزنی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جنبش . (غیاث اللغات ). تحرک و تقلقل چیزی . (ازاقرب الموارد) (المنجد). تحرک . (م
لقلغتنامه دهخدالق . [ ل َ ] (ص ) لغ. صاف . بی موی و صاف . (برهان ). || نااستوار: میخی لق ؛ جنبان بر جای خود. دندانی لق ؛ متزعزع ، متحرک ، دندان که بر جای استوار نباشد و جنبان
مزعزعلغتنامه دهخدامزعزع . [ م ُ زَ زَ ] (ع اِ) پالوده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
مذعذعلغتنامه دهخدامذعذع . [ م ُ ذَ ذَ ] (ع ص ، اِ) پسرخوانده . (منتهی الارب ).دعی ّ. و گویا درست آن مزعزع است . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). یا با دال مهمله مدعدع درست است .
مرتجفلغتنامه دهخدامرتجف . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص )لرزان . (یادداشت مرحوم دهخدا). متزعزج . که بشدت بلرزد. نعت فاعلی است از ارتجاف . رجوع به ارتجاف شود.
لمصلغتنامه دهخدالمص . [ ل َ ] (ع اِ)فالوده . || فالوده مانند بی شیرینی که کودکان با دوشاب خورند. (منتهی الارب ). شی ٔ مثل الفالوذج لا حلاوة له یؤکل مع الدبسر. (بحر الجواهر). ظ