مترحرحلغتنامه دهخدامترحرح . [ م ُ ت َ رَ رِ ] (ع ص ) اسپ که فراخ کند پاها را تا کمیز اندازد. (آنندراج ). اسب فراخ گذارنده پاها جهت کمیز انداختن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحرح ش
ترحرحلغتنامه دهخداترحرح . [ ت َ رَ رُ ] (ع مص ) فراخ کردن اسب پایها را تا کمیز اندازد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متحرکدیکشنری عربی به فارسیسرزنده , باروح , جاندار , روح دادن , زندگي بخشيدن , تحريک و تشجيع کردن , جان دادن به
ترحرحلغتنامه دهخداترحرح . [ ت َ رَ رُ ] (ع مص ) فراخ کردن اسب پایها را تا کمیز اندازد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
نقالدیکشنری عربی به فارسیمتحرک , قابل حرکت , قابل تحرک , سيال , تلقن همراه , قابل حمل ونقل , سفري , سبک , ترابرپذير , دستي