متربصلغتنامه دهخدامتربص . [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ] (ع ص ) چشم دارنده و انتظار چیزی نماینده . (آنندراج ). چشم دارنده و انتظاردارنده و منتظر. || بند کننده ٔغله به انتظار گرانی . (ناظم الاطباء). محتکر. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به تربص شود.
متربصفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که چشمداشت و انتظار دارد؛ منتظر.۲. کسی که غله و سایر کالاها را برای گران شدن در انبار نگه میدارد؛ محتکر.
متربصةلغتنامه دهخدامتربصة. [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ص َ ] (اِخ ) نام جماعتی از شیعه که منتظر (متربص ) خروج مهدی بودند و در این انتظاردر هر عصری یک نفر را به ولایت امر بر می گزیدند و اورا مهدی می پنداشتند و همین که او می مرد دیگری را به این سمت برمی داشتند. (خاندان نوبختی اقبال ص <span class="hl" dir
محتکرلغتنامه دهخدامحتکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از احتکار. غله نگاهدارنده تا به گرانی فروشد. (از منتهی الارب ). حَکر. انبارکننده . انباردار. غله فروش که به نیت گرانی غله را نگاهدارد. (غیاث ). آنکه غله را بنهد تا گران شود آنگاه بفروشد. متربص . بندار. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنکه غله بن
تربصلغتنامه دهخداتربص . [ ت َ رَب ْ ب ُ ] (ع مص ) چشم داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ). چشم داشتن و انتظار چیزی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انتظار. (اقرب الموارد) (المنجد) : للذین یؤلو
ذوالخلصةلغتنامه دهخداذوالخلصة. [ ذُل ْ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتخانه ٔ بنودوس و بنوخثعم و بجیلة و نزدیکان آن قبائل را به تبالة. و خلصة نام بتی از ایشان است . و این بت را آنگاه که رسول اکرم جریربن عبداﷲ البجلی را بدان صوب مبعوث فرمود، بسوخت . و بعضی گفته اند آن بت ازعمروبن لحی ّبن قمعه بود و آن
متربصةلغتنامه دهخدامتربصة. [ م ُ ت َ رَب ْ ب ِ ص َ ] (اِخ ) نام جماعتی از شیعه که منتظر (متربص ) خروج مهدی بودند و در این انتظاردر هر عصری یک نفر را به ولایت امر بر می گزیدند و اورا مهدی می پنداشتند و همین که او می مرد دیگری را به این سمت برمی داشتند. (خاندان نوبختی اقبال ص <span class="hl" dir