متخلخلفرهنگ مترادف و متضاددارایخللوفرج، پرمنفذ، خللوفرجدار، سوراخسوراخ، مشبک، منفذدار ≠ متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف
متخلخللغتنامه دهخدامتخلخل . [ م ُ ت َ خ َ خ ِ] (ع ص ) زنی که خلخال در پا کند. (آنندراج ). دارای خلخال . (ناظم الاطباء). || عسکر متخلخل ، لشکر پریشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
متخلخلةلغتنامه دهخدامتخلخلة. [ م ُ ت َ خ َ خ ِ ل َ ] (ع ص ) مؤنث متخلخل . (فرهنگ فارسی معین ). امراءة متخلخلة؛ زن خلخال در پا کرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به متخلخل معنی اول شود.
پَرک متخلخلcollet, porous collet, pellet 1واژههای مصوب فرهنگستانپرک حاصل از تزریق بخار به تودۀ دانۀ روغنی پرسشده، قبل از خنک و سخت شدن آن
شاخینگی متخلخلporokeratosisواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شاخی شدن رایج و مزمن و پیشرونده و ناهمگون پوست که در افراد دارای پوست روشن دیده میشود و در بررسیهای آسیبشناختی نمایی متخلخل دارد
متخلللغتنامه دهخدامتخلل . [ م ُ ت َ خ َل ْ ل ِ ] (ع ص ) آن که خلال کند در دندان بعد طعام خوردن . (آنندراج ) کسی که پس از خوردن ، خلال در دندان کند. (ناظم الاطباء). || خلل انداز.