متخضخضلغتنامه دهخدامتخضخض . [ م ُ ت َ خ َخ ِ ] (ع ص ) جنبیده . (آنندراج ). جنبیده و جنبش داده و برانگیخته . (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضخض شود.
تخضخضلغتنامه دهخداتخضخض . [ ت َ خ َ خ ُ ] (ع مص ) جنبیدن آب وآنچه بدان ماند. (زوزنی ) (از آنندراج ). جنبیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
متخلخلفرهنگ مترادف و متضاددارایخللوفرج، پرمنفذ، خللوفرجدار، سوراخسوراخ، مشبک، منفذدار ≠ متراکم، متکاثف، فشرده، پرچگالی، پرتکاثف
متبضضلغتنامه دهخدامتبضض . [ م ُ ت َ ب َض ْ ض ِ ] (ع ص ) آن که گیرد حق خود را اندک اندک . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آن که حق خود را از کسی اندک اندک می گیرد.
تخضخضلغتنامه دهخداتخضخض . [ ت َ خ َ خ ُ ] (ع مص ) جنبیدن آب وآنچه بدان ماند. (زوزنی ) (از آنندراج ). جنبیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).