متخالفلغتنامه دهخدامتخالف . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) مقابل و روبرو و مغایر وناموافق . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). عماد متخالف الابعاد؛ ستونهائی که فاصله شان با یکدیگر مختلف ب
فحللغتنامه دهخدافحل . [ ف َ ] (اِخ ) نام ابن عباس بن حسان که با یزیدبن مهلب کارزار نمود و به ضرب متخالف یکدیگر را کشتند. (منتهی الارب ).
کدر لعومرلغتنامه دهخداکدر لعومر. [ ک َ دُ ل َ ] (اِخ ) شهریار عیلام و یکی از چهار پادشاه مختلف است که شهرهای دایره را مدت دوازده سال مفتوح داشته خراج گزار خود گردانیدند. از آن پس در
حروف متماثلهلغتنامه دهخداحروف متماثله . [ ح ُ ف ِ م ُ ت َ ث ِ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دو حرف هنگامی متماثل هستند که از یک جنس و در حرکت متشابه باشند، مانند دو جیم مفتوح یا د
برزخلغتنامه دهخدابرزخ . [ ب َ زَ ] (ع اِ) بازداشت میان دو چیز. (از ترجمان جرجانی ). || حائل و بازداشت میان دو چیز و فیه قوله تعالی ، بینهما برزخ لایبغیان . (منتهی الارب ) (از آن