متحیزلغتنامه دهخدامتحیز. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) جمع شده و مجتمع گشته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که در مکانی محصور باشد. (از اقرب الموارد).- متحیز کردن ؛ م
متحیضلغتنامه دهخدامتحیض . [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) زن بازمانده از حیض . (آنندراج ). || زن بازمانده از نمازدر ایام حیض . (ناظم الاطباء). و رجوع به تحیض شود.
متهیضلغتنامه دهخدامتهیض . [ م ُ ت َ هََ ی ْ ی ِ ] (ع ص ) استخوان شکسته ٔ دوپاره شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تهیض شود.
متحیزةلغتنامه دهخدامتحیزة. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ زَ ] (ع ص ) مار حلقه زده و بر خود پیچیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
متحیزةلغتنامه دهخدامتحیزة. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ زَ ] (ع ص ) مار حلقه زده و بر خود پیچیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ).
جزء لایتجزیلغتنامه دهخداجزء لایتجزی . [ ج ُ ءِ ی َ ت َ ج َزْ زا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ذرّه . جوهر فرد. اتم . و در اصطلاح فیزیک کوچکترین قسمت جسم که بتواند در ترکیب آن با اجزای دیگر
مفارقلغتنامه دهخدامفارق . [ م ُ رِ ] (ع ص ) جداشونده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به مفارقة شود.- عرض مفارق ؛ (اصطلاح منطق ) در اصطل
استقراءلغتنامه دهخدااستقراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جستن . (منتهی الارب ). تلاش و جستجو کردن . (غیاث ). || جستن شهرها را. (منتهی الارب ). در شهرها گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیر
غیریتلغتنامه دهخداغیریت . [ غ َ ری ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) بینونت و دوتایی . تغییر. غیر بودن . تغایر. دیگرگون بودن . بیگانگی . || نامعلومی و عدم تحقق . (ناظم الاطباء). رجوع به