متحسرلغتنامه دهخدامتحسر. [ م ُ ت َ ح َس ْ س ِ ] (ع ص ) دریغ خورنده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلگیر و حزین و محزون و دارای افسوس وحسرت و دریغ خورنده . (ناظم الاطباء). آن که حسر
متحرکدیکشنری عربی به فارسیسرزنده , باروح , جاندار , روح دادن , زندگي بخشيدن , تحريک و تشجيع کردن , جان دادن به
دریغخوارلغتنامه دهخدادریغخوار. [ دِ / دَ خوا / خا ] (نف مرکب ) دریغخوارنده . حسیر. متحسر.متأسف . ملهوف . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دریغ خوردن شود.
دریغلغتنامه دهخدادریغ. [ دِ/ دَ ] (اِ) افسوس و اندوه و دشوار و اندوه کردن بر تقصیرات گذشته . (از برهان ). افسوس و اندوه . (غیاث ). صاحب آنندراج گوید کلمه ای است که در محل تأسف
ملهوفلغتنامه دهخداملهوف . [ م َل ْ ] (ع ص ) اندوهگین . (مهذب الاسماء) (غیاث ). حسرت خورنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اندوهگین از درد یا رفتن مال . (از اقرب المو
پل شادروانلغتنامه دهخداپل شادروان .[ پ ُ ل ِ ؟ ] (اِخ ) پل شوشتر. در مرآت البلدان ناصری (ماده ٔ تستر) آمده است : (شادروان در لغت سراپرده و فرش منقوش و بساط گرانمایه را گویند و چون زمی
ندامتلغتنامه دهخداندامت . [ ن َ م َ ] (ع اِمص ) پشیمانی . افسوس . تأسف . (ناظم الاطباء). ندم . (المنجد). ندامة. رجوع به ندم و ندامة شود : جز ندامت به قیامت نبود رهبر توتات میخوا