متحابتینلغتنامه دهخدامتحابتین . [ م ُ ت َ حاب ْ ب َ ت َ ] (ع ص ) تثنیه ٔ متحابة: دولتین متحابتین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به متحاب و متحابة شود.
متحابانلغتنامه دهخدامتحابان . [ م ُ ت َ حاب ْ با ] (ع ص ) عددان متحابان ؛ دو عددیست که چون اجزاء هر یک از آن دو را جمع کنی مساوی مجموع آن دو عدد باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
متحاتنلغتنامه دهخدامتحاتن . [ م ُت َ ت ِ ] (ع ص ) برابر و مساوی و مشابه و متفق . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به تحاتن شود.
متقابلینلغتنامه دهخدامتقابلین .[ م ُ ت َ ب ِ ل َ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ متقابل در حالت نصبی و جری . رجوع به متقابلان و تقابل و متقابل شود.
متحابةلغتنامه دهخدامتحابة. [ م ُت َ حاب ْ ب َ ] (ع ص ) مؤنث متحاب . متحابه : سفارتخانه های دول متحابه ٔ دربار همایون . (مرآت البلدان از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به متحاب و متحا
مکاشفهلغتنامه دهخدامکاشفه . [ م ُ ش َ ف َ / ش ِ ف ِ ] (از ع ، مص ) دشمنی آشکارا کردن و جنگ برملا کردن . (غیاث ). مکاشفة. مکاشفت : چون قطران با وی بود گفتم نباید که در میدان مکاشفه
ارثماطیقیلغتنامه دهخداارثماطیقی . [ اَ رِ ] (معرب ، اِ) (از یونانی اَریثمُس ، بمعنی عدد) ارتماطیقی .علم حساب نظری . (کشاف اصطلاحات الفنون ). دانش اعداد.فن ّ محاسبه . و آن عبارتست از
متحابانلغتنامه دهخدامتحابان . [ م ُ ت َ حاب ْ با ] (ع ص ) عددان متحابان ؛ دو عددیست که چون اجزاء هر یک از آن دو را جمع کنی مساوی مجموع آن دو عدد باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).