متجاذبلغتنامه دهخدامتجاذب . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) با هم کشنده . (آنندراج ). مر یکدیگر را کشنده . و به جبر و عنف کشنده . (ناظم الاطباء). جذب کننده ٔ یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ). و
متجانبلغتنامه دهخدامتجانب . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) دورشونده . (آنندراج ). کسی که پرهیز می کند. و اجتناب می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجانب شود.
متجاذعلغتنامه دهخدامتجاذع . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) خروف متجاذع ؛ بره و یا اسب کره ٔ سست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متجاوبلغتنامه دهخدامتجاوب . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص )جواب گوینده بعض مر بعض را. (آنندراج ). پاسخ دهنده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاوب شود.
متکاذبلغتنامه دهخدامتکاذب . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) با همدیگر کذب کننده به دوستی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سخن دروغ گوینده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ا
مجاذبتلغتنامه دهخدامجاذبت . [ م ُ ذَ ب َ / م ُ ذِ ب َ ] (ع مص ) مجاذبة. منازعت کردن : و ملک می داند ... که میان من و گاو هیچ چیز از اسباب منازعت و دواعی مجاذبت و عداوت قدیم ... نب
متجانبلغتنامه دهخدامتجانب . [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) دورشونده . (آنندراج ). کسی که پرهیز می کند. و اجتناب می نماید. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجانب شود.
متجاذعلغتنامه دهخدامتجاذع . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) خروف متجاذع ؛ بره و یا اسب کره ٔ سست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
متجاوبلغتنامه دهخدامتجاوب . [ م ُ ت َ وِ ] (ع ص )جواب گوینده بعض مر بعض را. (آنندراج ). پاسخ دهنده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجاوب شود.
متکاذبلغتنامه دهخدامتکاذب . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) با همدیگر کذب کننده به دوستی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سخن دروغ گوینده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (ا
مجاذبتلغتنامه دهخدامجاذبت . [ م ُ ذَ ب َ / م ُ ذِ ب َ ] (ع مص ) مجاذبة. منازعت کردن : و ملک می داند ... که میان من و گاو هیچ چیز از اسباب منازعت و دواعی مجاذبت و عداوت قدیم ... نب