متترترلغتنامه دهخدامتترتر. [ م ُ ت َ ت َ ت ِ ] (ع ص ) جنبان و مضطرب . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). جنبیده و متحرک و چرخیده و چرخ داده شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تترتر شود.
تترترلغتنامه دهخداتترتر. [ ت َ ت َ ت ُ ] (ع مص ) تزلزل و تقلقل . (اقرب الموارد). جنبیدن و اضطرب کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تزلزل . (المنجد): الم تعلمی انی ا
متبخترلغتنامه دهخدامتبختر. [ م ُ ت َ ب َ ت ِ ] (ع ص ) خرامنده به ناز. (ناظم الاطباء). کسی که از روی ناز و تکبر و تفرعن می خرامد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبختر شود.
مهترلغتنامه دهخدامهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموخت
مهذبلغتنامه دهخدامهذب . [ م ُ هََ ذْ ذَ ] (ع ص ) مرد پاکیزه خوی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پاک کرده شده از عیوب . (غیاث اللغات ). پیراسته . دارای اخلاق نیک . پاکیزه : مدتی دیگ
آموختنلغتنامه دهخداآموختن . [ ت َ ] (مص )تعلّم . فراگرفتن . یاد گرفتن . بیاموختن : بیاموز تا بد نیایدْت روزچو پروانه مر خویشتن را مسوز. ابوشکور.بیاموز هرچند بتوانیامگر خویشتن شاد
احمدلغتنامه دهخدااحمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن میمندی مکنی به ابوالقاسم ،و بنا بگفته ٔ بعضی ابوالحسن ، و ملقب به شمس الکفاة وزیر معروف سلطان محمود و پسر وی مسعود است . پدر احمد
تترترلغتنامه دهخداتترتر. [ ت َ ت َ ت ُ ] (ع مص ) تزلزل و تقلقل . (اقرب الموارد). جنبیدن و اضطرب کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تزلزل . (المنجد): الم تعلمی انی ا