متابلغتنامه دهخدامتاب . [ م َ ] (ع اِ) جای رجوع . (غیاث ). جای بازگشتن . بازگشتنگاه . (یادداشت دهخدا).
متابلغتنامه دهخدامتاب . [ م َ ] (ع مص ) (از «ت وب ») از گناه بازگشتن . (ترجمان القرآن ). بازگشتن از گناه . (زوزنی ). تاب الی اﷲ توبا و توبة و متاباً و تابة و تتوبة، بازگشت از گناه . تائِب و تَوّاب نعت است از آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). بازگشتن . (غیاث ). || توفیق توبه
مثابلغتنامه دهخدامثاب . [ م َ ] (ع اِ) جای بازگشتن مردم بعد از آنکه رفته باشند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جای باز آمدن . (غیاث ) (آنندراج ). || جای گرد آمدن مردم پس از پراکنده گشتن . (از اقرب الموارد). جای انبوه آدمیان . (غیاث ) (آنندراج ). || مثاب البئر؛ جای آب گرفتن از چاه و ایستادن
مثابلغتنامه دهخدامثاب . [ م ُ ] (ع ص ) جزا و پاداش و ثواب داده شده . (غیاث ) (آنندراج ). پاداش داده شده و مأجور و جزای نیک داده شده . (ناظم الاطباء). اجر یافته . پاداش یافته . به پاداش رسیده .- عنداﷲ مثاب شدن ؛ جزای نیک از خداوند عالم جل شأنه دریافت کردن . (ناظم
مطائبلغتنامه دهخدامطائب . [ م َ ءِ ] (ع اِ) (از «طی ب ») بهترین و برگزیده ٔ هر چیزی ، واحد ندارد. اطائب مثله . یا مطائب در خرمای تر و مانند آن و اطائب در شترهای کشتنی به کار می رود یا واحد آن مَطیَب یا مَطاب و مَطابة است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). برگزیده و بهترین هر چ
متأیبلغتنامه دهخدامتأیب . [ م ُ ت َ ءَی ْ ی َ ] (ع مص ) به شب آمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تأیب شود.
متأبسلغتنامه دهخدامتأبس . [ م ُ ت َ ءَب ْ ب ِ ] (ع ص ) دیرگون و نرم . (آنندراج ). و رجوع به تأبس شود.
متابعلغتنامه دهخدامتابع. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) محکم و استوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متابعلغتنامه دهخدامتابع. [ م ُ ب ِ] (ع ص ) پس رو و پیرو. (آنندراج ). پس روی کننده و پیاپی کننده و در پی کسی رونده در عمل و پیوسته و پیرو و مطیع. (ناظم الاطباء). تبعیت کننده . پیرو : همه اختران رای او را متابعهمه خسروان حکم او را مسخر. فرخی
متابعتلغتنامه دهخدامتابعت . [ م ُ ب َ ع َ ] (ع مص ) متابعة. پیروی کردن . تبعیت کردن . || (اِمص ) مأخوذ از تازی پیروی و اطاعت و فرمان برداری . (ناظم الاطباء).پیروی . پس روی . تبعیت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اعیان هر دو بطن از بنی هاشم ، علویان و عباسیان بر طاعت و م
متابعةلغتنامه دهخدامتابعة. [ م ُ ب َ ع َ ] (ع مص ) پس روی کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ). کسی را پس روی کردن . (زوزنی ) (یادداشت دهخدا). پس روی عمل کسی کردن . یقال تابعته علی کذا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). پیروی کردن فلان را بر این کار. (ناظم الاطباء). || در پی یکدیگر رفتن در عمل . (منت
رو تافتنلغتنامه دهخدارو تافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پشت کردن . چهره رابسوی دیگر متوجه کردن . روی برگردانیدن : آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب . مولوی .ره این است رو از حقیقت متاب . سعدی (بوستان ).<
بابفرهنگ فارسی عمیدپدر: ◻︎ به گیتی نه فرزند مانَد نه باب / تو بر سوک باب ایچگونه متاب (فردوسی۲: ۱۵۶۴).
حرمت نگاه داشتنلغتنامه دهخداحرمت نگاه داشتن . [ ح ُ م َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) حرمت نگه داشتن . حرمت داشتن . حرمت کردن : آل پیمبر است مرا پیشرو کنون از آل او متاب و نگه دار حرمتش .ناصرخسرو.
گنبد لاجوردیلغتنامه دهخداگنبد لاجوردی . [ گ ُ ب َ دِ ج ْ / ج َ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : چو دود از پی لاجوردی نقاب سر از گنبد لاجوردی متاب .نظامی .
متابعلغتنامه دهخدامتابع. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) محکم و استوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
متابعلغتنامه دهخدامتابع. [ م ُ ب ِ] (ع ص ) پس رو و پیرو. (آنندراج ). پس روی کننده و پیاپی کننده و در پی کسی رونده در عمل و پیوسته و پیرو و مطیع. (ناظم الاطباء). تبعیت کننده . پیرو : همه اختران رای او را متابعهمه خسروان حکم او را مسخر. فرخی
متابعتلغتنامه دهخدامتابعت . [ م ُ ب َ ع َ ] (ع مص ) متابعة. پیروی کردن . تبعیت کردن . || (اِمص ) مأخوذ از تازی پیروی و اطاعت و فرمان برداری . (ناظم الاطباء).پیروی . پس روی . تبعیت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اعیان هر دو بطن از بنی هاشم ، علویان و عباسیان بر طاعت و م
متابعةلغتنامه دهخدامتابعة. [ م ُ ب َ ع َ ] (ع مص ) پس روی کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی ). کسی را پس روی کردن . (زوزنی ) (یادداشت دهخدا). پس روی عمل کسی کردن . یقال تابعته علی کذا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). پیروی کردن فلان را بر این کار. (ناظم الاطباء). || در پی یکدیگر رفتن در عمل . (منت
متابلةلغتنامه دهخدامتابلة. [ م ُ ب َ ل َ ] (ع مص ) تابل القدر متابلة، دیگ ابزار ریخت در دیگ . (ناظم الاطباء).
همتابلغتنامه دهخداهمتاب . [ هََ ] (ص مرکب ) هم تاب . هم زور (تاب به معنی مقاومت و توانایی است ) : در ایران جز او نیست هم تاب من ندارد هم او نیز پایاب من .فردوسی .
همتابفرهنگ فارسی عمیدهمزور: ◻︎ در ایران جز او نیست همتاب من / ندارد هم او نیز پایاب من (فردوسی۲: ۱/۱۲۰).
گرمتابلغتنامه دهخداگرمتاب . [ گ َ ] (نف مرکب ) تابنده با حرارت بسیار. تابنده ٔ گرم : بجشن همایون میمون توچو گشت آفتاب از حمل گرمتاب همائی شود عدل تو کز هواشود سایه دار سر شیخ و شاب .سوزنی .