مبیعلغتنامه دهخدامبیع. [ م ُ ] (ع ص ) عرضه کننده برای بیع. (از منتهی الارب ). فروشنده و خرنده . (آنندراج ). فروشنده . (ناظم الاطباء).
مبیعلغتنامه دهخدامبیع. [ م َ ] (ع مص ) فروختن و خریدن . از اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج المصادر بیهقی ).
مبیعلغتنامه دهخدامبیع. [ م َ ] (ع ص ، اِ) خریده شده و فروخته شده . (غیاث ) (آنندراج ). فروخته و خریده . (ناظم الاطباء) (یادداشت دهخدا). || دراصطلاح فقهی یعنی مورد بیع و آن چه بیع بر آن واقع میشود در مقابل ثمن که قیمت و بها و ارزش مبیع است .
مبیئةلغتنامه دهخدامبیئة. [ م ُ ءَ ] (ع ص ) (از «ب وء») شدید. (محیط المحیط). حاجت مبیئة، حاجت سخت . (منتهی الارب ). سخت وشدید. || مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء).
مبهیلغتنامه دهخدامبهی . [ م ُ ] (ع ص ) خالی و معطل کننده خانه را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). خالی کننده و ویران گذارنده ٔ خانه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || فارغ و تهی سازنده آوند را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). تهی کننده ٔ آوند. || پاره کننده ٔ جامه و خیمه . || معطل کننده ٔ اسب
مبهیلغتنامه دهخدامبهی . [ م ُ ب َهَْ هی ] (ع ص )فراخ سازنده خانه را. (آنندراج ). فراخ کننده ٔ خیمه وخانه . || هر داروئی که بر قوت باه بیفزاید. (ناظم الاطباء). شهوت انگیز. باه انگیز. باه افزای .
مبیحلغتنامه دهخدامبیح . [ م ُ ] (ع ص ) (اِ از «ب وح ») حلال کننده ٔ چیزی . (ناظم الاطباء). مباح کننده . حلال کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ظاهرکننده راز را. (آنندراج ). فاش کننده ٔ راز. (ناظم الاطباء) || (اِ) شیر که اسد باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیر بیشه . (ناظم الاطباء). اسد
مبیوعلغتنامه دهخدامبیوع . [ م َ ] (ع ص ) فروخته و خریده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مَبیع. و رجوع به مبیع شود.
اموال منقولواژهنامه آزاداشیایی که نقل آن از محلی به محل دیگر ممکن باشد، بدون این که به خود یا محل آن خرابی وارد آید، گفته میشود. کلیه دیون، از قبیل قرض و ثمن مبیع و مال الاجاره عین مستأجره، از حیث صلاحیت محاکم در حکم منقول است، حتی اگر مبیع یا عین مستأجره از اموال غیر منقول باشد
زیادةلغتنامه دهخدازیادة. [ دَ ] (ع مص ) افزون کردن و افزون شدن . (زوزنی ) (ترجمان القرآن ). افزون کردن . (دهار). افزون شدن و افزون کردن (لازم و متعدی ). یقال : زاده اﷲ خیراً و زاد فیما عنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) افزونی . یقال : افعل ذلک
مثمنلغتنامه دهخدامثمن . [ م ُ م ِ /م ُ ث َم ْ م َ ] (ع ص ) مبیع. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که قیمت آن تعیین شود. (از اقرب الموارد). فروخته شده و مبیع. (ناظم الاطباء). متاع . کالا. آنچه را که در برابر ثمن و بها و قیمت نهاده اند خریدن و فروختن را. مقابل ث