مبسوطلغتنامه دهخدامبسوط. [ م َ ] (ع اِ) نوعی پالان است و آن را باسوط نیز گویند. (منتهی الارب ). نوعی از پالان شتر، ضد مفروق . (ناظم الاطباء).
مبسوطلغتنامه دهخدامبسوط. [ م َ ] (ع ص ) فراخ کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). گسترده . (تفلیسی ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گسترده شده و پهن شده . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس )
مبسوطاتلغتنامه دهخدامبسوطات . [ م َ ] (ع ص ) ج ِ مبسوطه ، گسترده ها و پهن شده ها. گشاده شده ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کتبی که در آنها ضبط نسب سادات را برسبیل تسطیر درج می
مبسوطهلغتنامه دهخدامبسوطه . [ م َ طَ ] (ع ص ) فراخ و فراخی کرده شده . || چیز غیرمرکب . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِخ ) شِعْرای یمانی : شعری به سیاقت یمانی بی شعر به آستین فشانی مبسو
مبسوطاتلغتنامه دهخدامبسوطات . [ م َ ] (ع ص ) ج ِ مبسوطه ، گسترده ها و پهن شده ها. گشاده شده ها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کتبی که در آنها ضبط نسب سادات را برسبیل تسطیر درج می
مبسوطهلغتنامه دهخدامبسوطه . [ م َ طَ ] (ع ص ) فراخ و فراخی کرده شده . || چیز غیرمرکب . (غیاث ) (آنندراج ). || (اِخ ) شِعْرای یمانی : شعری به سیاقت یمانی بی شعر به آستین فشانی مبسو
ذراع الاسد المبسوطةلغتنامه دهخداذراع الاسد المبسوطة. [ ذِ عُل ْ اَ س َ دِل ْ م َ طَ ] (اِخ ) ذراع الجوزا. ذراع مبسوطة. رجوع به ذراع شود.
ذراع المبسوطةلغتنامه دهخداذراع المبسوطة. [ ذِ عُل ْ م َ طَ ] (اِخ ) ذراع الجوزا. ذراع الأسد المبسوطة. رجوع به ذراع شود.