مبردلغتنامه دهخدامبرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) سوهان . (بحرالجواهر) (از تاج العروس ) (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (غیاث ) (اقرب الموارد). مسحل . منحت .
مبردلغتنامه دهخدامبرد. [ م َ رَ ] (ع ص ) سبب خنکی بدن و جز آن . مبرده مثله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که سبب خنکی بدن وجز آن گردد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مبردة شود.
مبردلغتنامه دهخدامبرد. [ م ُ ب َرْ رَ ] (اِخ ) محمدبن یزیدبن عبدالاکبرالازدی بصری مشهور به مبرد. مکنی به ابوالعباس .وی نحو را از حرمی و مازنی و غیر آن دو فرا گرفت ، وبرخی او را
مبردلغتنامه دهخدامبرد. [ م ُ ب َرْ رَ ] (ع ص ) سرد و خنک شده . (ناظم الاطباء). || بارز. ترک سیفه مبردا ، بارزاً. (ذیل اقرب الموارد).
مبردلغتنامه دهخدامبرد. [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ) سردکننده . (آنندراج ) (غیاث ). سرد کننده ، مقابل مُسَخِّن (در طب ). ج ، مبردات . دارو که تن را خنکی بخشد. دوا که سرد کند. که حرارت
مبرداتلغتنامه دهخدامبردات . [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) سرد کنندگان . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مبرد. ادویه ٔ سرد که به مزاج سردی بخشد. (غیاث ) (آنندراج ). چیزهایی سرد که بدن را خنک
مبردانةلغتنامه دهخدامبردانة. [ م ِ رِ ن َ ] (ع ص ) ثریدة هبردانة مبردانة؛ اشکنه ٔ فراهم آمده ٔ سرد هموار کرده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ، ذیل هبردانة).
مبردةلغتنامه دهخدامبردة. [ م َ رَ دَ ] (ع ص ) مبرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیزکه بدن را خنک کند. قیل لاعرابی مایحملکم علی نومةالضحی ، قال انها مبردة فی الصیف و مسخنة فی ال
مبرداتلغتنامه دهخدامبردات . [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ، اِ) سرد کنندگان . (غیاث ) (آنندراج ). ج ِ مبرد. ادویه ٔ سرد که به مزاج سردی بخشد. (غیاث ) (آنندراج ). چیزهایی سرد که بدن را خنک
مبردةلغتنامه دهخدامبردة. [ م َ رَ دَ ] (ع ص ) مبرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیزکه بدن را خنک کند. قیل لاعرابی مایحملکم علی نومةالضحی ، قال انها مبردة فی الصیف و مسخنة فی ال
مبردانةلغتنامه دهخدامبردانة. [ م ِ رِ ن َ ] (ع ص ) ثریدة هبردانة مبردانة؛ اشکنه ٔ فراهم آمده ٔ سرد هموار کرده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ، ذیل هبردانة).