مبرالغتنامه دهخدامبرا. [ م ِ ] (ع اِ) چاقو و قلمتراش واستره و تیغ دلاکی و تبر و هر ابزار برنده و تیز. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به مِبراة شود.
مبرالغتنامه دهخدامبرا. [ م ُ ب َرْرا ] (ع ص ) بیزارشده و دورشده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : هر شاه که او ملک تو و ملک تو بینداز ملک مبرا شود از ملک معرا.مسعودسعد (دیوا
مبرا کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. تبرئه کردن، بیگناه تشخیص دادن، بیگناه شناختن ۲. عاری ساختن ۳. منزه ساختن
مبراتلغتنامه دهخدامبرات . [ م َ ب َرْ را ] (ع اِ) ج ِ «مبرة». خیرات و اعمال خیر و دهشته . (ناظم الاطباء). نیکیها. اعمال خیر. کارهای نیک : ابن الجراح او را بفریفت و بطریق مهادات و
مبراةلغتنامه دهخدامبراة. [ م ِ ] (ع اِ) (از «ب ری ») کارد کمان تراش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || قلمتراش و چاقو. || رنده ٔ نجاری . || سوهان
مبراةلغتنامه دهخدامبراة. [ م ُ ] (ع ص ) (از «ب ری ») ناقة مبراة، ناقه ٔ بُرَه در بینی کرده شده . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). ماده شتر حلقه در بینی کرده . (ناظم الاطباء).