مبدرقلغتنامه دهخدامبدرق . [ م ُ ب َ رِ ] (ع ص ) رهبر. (غیاث ) (آنندراج ). || بدرقه کننده و آنچه خاصیت آن صافی کردن اجزاء و مخلوط کننده و رساننده ٔ آن به اعضاء است چنانکه شراب با
مادرقحبهلغتنامه دهخدامادرقحبه . [ دَ ق َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مبدرلغتنامه دهخدامبدر. [ م ُ دِ ] (ع ص ) نعت است از «ابدار». (منتهی الارب ). آنکه در شب بدر راه رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابدار شود.
مبذرقلغتنامه دهخدامبذرق . [ م ُ ب َ رِ ] (ع ص ) بذرقه . راهبر و راهنما و نگاهبان . (منتهی الارب ). بدرقه و نگاهبان . (ناظم الاطباء). بدرقه . بذرقه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (
مبرقلغتنامه دهخدامبرق . [ م َ رَ ] (ع اِ) هنگام درخشیدن صبح : جاء عند مبرق الصبح . (ناظم الاطباء). زمان درخشیدن صبح . ج ، مَبارِق . و مَباریق . (از اقرب الموارد).
مادرقحبهلغتنامه دهخدامادرقحبه . [ دَ ق َ ب َ / ب ِ ] (ص مرکب ) دشنامی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مبدرلغتنامه دهخدامبدر. [ م ُ دِ ] (ع ص ) نعت است از «ابدار». (منتهی الارب ). آنکه در شب بدر راه رود. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابدار شود.