مباسطتلغتنامه دهخدامباسطت . [ م ُ س َ طَ ] (ع اِمص ) از مباسطة عربی . با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است . (غیاث ). عشرت و مسرت و تفریح . (ناظم الاطباء) : و بسیجیده ٔ آن
مباسطتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. گشادهرویی.۲. صمیمیت.۳. رفتار بدون رودربایستی و همراه با جسارت.
مباسطةلغتنامه دهخدامباسطة. [ م ُ س َ طَ ] (ع مص ) با کسی فراخی ورزیدن و این عبارت از دوستی است . (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ماستفرهنگ انتشارات معین[ سنس . ] (اِ.) از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود. ؛~ها را کیسه کردن کنایه از: ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن .
فریدالدینلغتنامه دهخدافریدالدین . [ ف َ دُدْ دی ] (اِخ ) جاجرمی . دُرّه ٔ فرید اقبال بود و صدف گوهر کمال . در بخاراتحصیل کرد و مرا (محمد عوفی ) در خدمت او مباسطتی حاصل شد و از فواید
گستاخی کردنلغتنامه دهخداگستاخی کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جسارت کردن . (ناظم الاطباء) : معذور کن ای شیخ که گستاخی کردم زیرا که غریبم من و مجروحم و خسته .ابوالعباس عباسی (ازشرح اح
مزاحلغتنامه دهخدامزاح . [ م ِ /م َ /م ُ ] (ع مص ) با هم خوش طبعی کردن . (غیاث ) (آنندراج ). خوشمزگی . فکاهت . لودگی . چکگی . مفاکهة. مفاکهت . طیبت . مطایبه . مَزح . ممازحت . مما
معاشرتلغتنامه دهخدامعاشرت . [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) آمیختن و با هم آمیزش کردن . (آنندراج ). با هم زیست کردن و با کسی زندگانی نمودن . (غیاث ). اختلاط و آمیزش با هم و گف