مایه خمیرلغتنامه دهخدامایه خمیر. [ ی َ / ی ِ خ َ ] (اِ مرکب ) خمیر مایه . خمیر ترش شده که به خمیر زنند تخمیر را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خمیر مایه شود.
خمیر ماهیfish pasteواژههای مصوب فرهنگستانفراوردهای حاوی گوشت چرخشدة ماهی و نمک بهصورت مادهای با رطوبت کم و بافتی یکدست
خمرةلغتنامه دهخداخمرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) مایه ٔ خمیر. || دردی نبیذ. || سجاده ای از برگ خرما بافته . || نوعی گیاه است مخصوص یمن . || گلغونه که زنان بر روی مالند. || کرب تب و صداع
خمیر بیمایهلغتنامه دهخداخمیر بیمایه . [خ َ رِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمیری که مایه خمیر در آن داخل نکرده اند. (یادداشت بخط مؤلف ).
خمیرترشلغتنامه دهخداخمیرترش . [ خ َ ت ُ ] (اِ مرکب )خمیرمایه . ترشه . ترشه خمیر. ترش خمیر. مایه فتاق . تَخ ّ. مایه خمیر که به خمیر زنند تا نان فطیر نشود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع