معیذلغتنامه دهخدامعیذ. [ م ُ ] (ع ص ) ماده ٔ نوزاینده . (منتهی الارب ). هر ماده ٔ نوزاییده خواه مادیان و شتر و سگ باشد و یا حیوانی دیگر. (ناظم الاطباء). ماده آهوی زاییده و جز آن
معیزلغتنامه دهخدامعیز. [ م َ ] (ع اِ) ج ِمَعز. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || بز. (آنندراج ). مَعز. (منتهی الارب ). گویند اسم جنس است مانند معز. (اقرب الموارد). و رجوع به معز
مازلغتنامه دهخداماز. [ زِ ] (ع اِ فعل ) قاتل به مقتول گوید: ماز رأسک و گاهی گوید ماز، و سکوت می کند، یعنی گردن دراز کن . ازهری گوید: نمی دانم این کلمه چیست مگر اینکه بگوییم ما
بی یبصرلغتنامه دهخدابی یبصر. [ ی ُ ص ِ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) (از: ب + ی متکلم + یبصر، فعل مفرد مضارع ) به من می بیند. به وسیله ٔ من می بیند : رو که بی یسمع و بی یبصر تویی سر تویی چه
تزنیدلغتنامه دهخداتزنید. [ ت َ ] (ع مص ) دروغ گفتن . || عذاب کردن زاید از جرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || تنگ نمودن . (منتهی ا
ارانلغتنامه دهخدااران . [ اَرْ را ] (اِخ ) اقلیمیست در آذربایجان ، همانجا که امروز از راه تسمیه ٔ جزء به اسم کل روسها بدان نام آذربایجان داده اند. صاحب برهان قاطع گوید: ولایتی ا
گاورسلغتنامه دهخداگاورس . [ وِ / وَ ] (اِ) معرب آن جاورس ، دانه ای شبیه به ارزن که بیشتر به کبوتران دهند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بطوری که از تقریر صاحب تحفة المؤمنین و غیره مع