ماژیکفرهنگ فارسی معین[ فر . ] (اِ.) نام تجارتی نوعی قلم دارای محفظة مرکب روغنی و نوک نمدی که بیشتر برای نوشتن خط درشت یا نقاشی و طراحی به کار می رود.
قاعدة ماکMac ruleواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که بر اساس آن ژرفای چشمة بیهنجاری مغناطیسی با پهنای نمودار دامنههای آن پیوند پیدا میکند
ماغلغتنامه دهخداماغ . (اِ) مرغی باشد سیاه فام و بیشتر در آب نشیند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 235). نوعی مرغابی است و آن سیاه می باشد و به عربی مایکون و به ترکی قشقلداق می گویند و از گوشت آن بوی لجن می آید. (از برهان ). نوعی مرغ آبی سیه فام به قدر ماکیان که بیش
چماقلغتنامه دهخداچماق . [ چ ُ ] (ترکی ، اِ) گرز آهنین شش پره را گویند. (برهان ) (آنندراج ). گرز آهنی شش پهلو. (غیاث ). گرز آهنین شش پره . (ناظم الاطباء). شش پر، گرز. عمود. عمود آهنین : بتیغ و تیر همی کرد میرطغرل فتح چنانکه میرالب ارسلان به خشت و چماق . <p c
چماقیلغتنامه دهخداچماقی . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 26 هزارگزی شمال باختری اسفراین و 2 هزارگزی جنوب راه مالرو عمومی حصار به سنخواست واقع است . جلگه و معتدل است . و <span class="hl"
چمچاقلغتنامه دهخداچمچاق . [ چ َ ] (اِ) آتش زنه . (ناظم الاطباء). چمخاخ . چخماخ . چخماق . و رجوع به چمخاخ شود. || سوخته دان . (ناظم الاطباء). || کیسه ٔ کوچکی که سپاهیان در آن شانه و سوزن و چیزهای دیگر را می گذارند. || تیر. (ناظم الاطباء).
وایت بردفرهنگ فارسی معین(بُ) [ انگ . ] (اِمر.) اسبابی به صورت صفحه ای سفید(از جنس پلاستیک ،پشم شیشه و مانند آن ) که می توان روی آن با ماژیک مخصوص آن مطلبی را نوشت که به راحتی قابل پاک کردن می باشد.
نوشتافزارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ، لوازمالتحریر، مدادوکاغذ، مرکب، جوهر، قلم، پر، گچ، کاغذ دفتر، دفترچه، کلاسور، دفترصدبرگ، دفتریادداشت تختهسیاه، تختهسفید، وایتبورد قلم، خامه، کلک، مداد، مدادرنگی، ماژیک، پَر، خودنویس، خودکار، رواننویس، اِتود، مدادنوکی قلممو، وسائل نقاشی ◄تابلوی نقاشی ن