مأمور کردنattachواژههای مصوب فرهنگستان1. استقرار موقت یگانها یا کارکنان در یک سازمان 2. اعزام افراد برای انجام اموری که فرعی یا موقتی است، ازجمله مأموریت دادن به آنها برای تدارک جا و سهمیۀ جیرۀ نیر
معمور کردنفرهنگ مترادف و متضادآباد کردن، آبادان ساختن، عمارت ساختن، معمورگردانیدن، دایر کردن، آبادان ساختن ≠ خراب کردن، ویران ساختن، بایر کردن
نگهبان کردنلغتنامه دهخدانگهبان کردن . [ ن ِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مأمور کردن . به پاسداری و مراقبت گماشتن . رجوع به نگهبان شود : کردم روان و تن را بر جان او نگهبان همواره گردش اندر
امر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام ن، دستور دادن، فرماندادن، فرمودن، اُرد دادن، امر دادن، امرونهی کردن، ارجاع کردن، مأمور کردن، امضاکردن، منصوب کردن، گماشتن تجویز کردن ◄