ماهراتلغتنامه دهخداماهرات . (اِ) شاخه ای از زبان سانسکریت که در جنوب هندوستان متداول است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زبانی است «هند و آریائی » که در نواحی بمبئی متداول است . (از لاروس ).
محراثلغتنامه دهخدامحراث . [ م ِ ] (ع اِ) محرث . (منتهی الارب ). آتش کاو. (منتهی الارب ). محراک . تنورآشور. چوبی که بدان آتش بهم زنند. سکه . (یادداشت مرحوم دهخدا). قلبه . فدان . (ناظم الاطباء). || محراث الحرب ؛ آنچه جنگ برانگیزد. (منتهی الارب ).
مهرادلغتنامه دهخدامهراد. [ م ِ ] (اِخ ) با حسیس [ ظ: یا جشنس ] از مؤلفان دوره ٔ ساسانی است . کتابی به نام بزرگمهربن بختکان نوشته است و آغاز آن بدین مضمون بوده است : لم یتنازع الرأی متنازعان احدهما مخطی و الاَّخر مصیب . (الفهرست ابن الندیم ).
معراضلغتنامه دهخدامعراض . [ م ِ ] (ع اِ) تیر بی پر که هر دو طرف باریک و میان سطبر باشد و در پهن رسد نه طرف تیزی آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تیر بی پر که آن را به فارسی تیر گز گویند و آن تیری باشد که هر دو سر آن باریک و میانش سطبر، چون رها شود محرف شده از
محراثدیکشنری عربی به فارسیخيش , گاو اهن , شخم , ماشين برف پاک کن , شخم کردن , شيار کردن , شخم زدن , باسختي جلو رفتن , برف روفتن