مانیدهلغتنامه دهخدامانیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) کنار گذاشته و ترک کرده و ناتمام کنار گذاشته . (ناظم الاطباء). ترک کرده . مانده . رها کرده . باقی گذاشته . (یادداشت به خط مرحوم دهخد
مانیدهلغتنامه دهخدامانیده . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ورزق است که در بخش داران شهرستان فریدن واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
مانیدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمانده؛ باقیگذاشته: ◻︎ نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲: ۱۳۹۱).
ماندهگویش اصفهانی تکیه ای: munda طاری: munda / kahna طامه ای: munda / kohna طرقی: manda کشه ای: munda نطنزی: munda
خشودلغتنامه دهخداخشود. [ خ ُ / خ َ ] (اِ) شاخی باشد مانیده که بپیرایند. (لغت نامه ٔ فرس ). || ماضی فعل خشودن . (برهان قاطع).
چیزلغتنامه دهخداچیز. (اِ) شی ٔ. (منتهی الارب ) (دهار). پدیده .تعبیری عام هر موجود و موضوع و حال را : نباید جز آن چیز کاندر خورد. دقیقی .ز پندت نبد هیچ مانیده چیزولیکن مرا خود پ
مانیذلغتنامه دهخدامانیذ. (معرب ،اِ) مفرد موانیذ است . ادی شیر گوید: مانیذ الجزیه ، بقیت آن ، مأخوذ از «مانیده » است به معنی باقی . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 325). و رجوع به م
مانیدنلغتنامه دهخدامانیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گذاشتن و ترک کردن و رها کردن . (ناظم الاطباء). ترک کردن . واگذاشتن . واگذار کردن . رها کردن . ماندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ضحاکلغتنامه دهخداضحاک . [ ض َح ْ حا ] (اِخ ) بیوراسب . بیوراسف . اژی دهاک . اژدهاک . اژدها. (فردوسی ). اژدهافش . اژدهادوش . (فردوسی )... ماردوش . پادشاه داستانی که پس از جمشید ب