ماناکلغتنامه دهخداماناک . (ق مرکب ) مخفف ماناکه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پنداری که . گویی که : آن رنگ سیاه لاله ، ماناک اندر دل مشتری است کیوان . خاقانی .روز روشن ندیده ام ، ماناک همه عمرم به چشم درد گذشت . <p class="a
چمناکلغتنامه دهخداچمناک . [ چ َ ] (اِ) پای افزار و کفش را گویند. (برهان ) (آنندراج ). کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). چمتاک . چمتک . چمشاک . چمشک . چمنک .و رجوع به چمتاک و چمتک و چمشک و چمنک و کفش شود.
مانقلغتنامه دهخدامانق . [ ن َ ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی «استوا» از اعمال نیشابور. (از معجم البلدان ).
مانکلغتنامه دهخدامانک . (اِ)به معنی ماه است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانگ . ماه . (ناظم الاطباء). و رجوع به مانگ شود. || خورشید. (ناظم الاطباء). و رجوع به مانگ شود.
امانیاکلغتنامه دهخداامانیاک . [ اَ ] (مأخوذ از انگلیسی ، اِ) جسمی بخاری و فرار. دارای بویی تند و نافذ و طعمی حاد و سوزان مرکب از دو حجم آزت و شش حجم هیدروژن . رجوع به آمنیاک و آمونیاک شود.