مانویلغتنامه دهخدامانوی . (اِخ ) نام شهری است به روم . (از فهرست ولف ) : وزان شارسان سوی مانوی راندکه آن را جهاندیده مینوی خواند.فردوسی .
مانویلغتنامه دهخدامانوی . [ ن َ وی ] (ص نسبی ) منسوب به مانی . (ناظم الاطباء). در نسبت به مانی ، منانی گویند و قیاس مانوی است چنانکه در نسبت به حران حرنانی گویند و قیاس حرانی است
معنویلغتنامه دهخدامعنوی . [ م َ ن َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به معنی . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ضد لفظی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
معنویلغتنامه دهخدامعنوی . [ م َ ن َ ] (اِخ ) از شاعران قرن دهم عثمانی است وی اهل سلانیک و به طریقه ٔ مولویه منتسب بود. (از قاموس الاعلام ترکی ).
معنویفرهنگ مترادف و متضاد۱. باطنی، روحانی، روحی، عرفانی ۲. عارف ۳. معنایی ≠ ظاهری، مادی، صوری ۴. درونی
مانوی طبعلغتنامه دهخدامانوی طبع. [ ن َ وی طَ ] (ص مرکب ) نقش و نگارآفرین . همچون مانی ، ابداع کننده ٔ نقش و نگار : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ است اکنون ز بهار مانوی ط
مانویتلغتنامه دهخدامانویت . [ ن َ وی ی َ] (ع مص جعلی ) اعتقاد به آیین مانی داشتن . مانوی بودن . برآیین مانی بودن . رجوع به مانی و مانویه شود.
مانویهلغتنامه دهخدامانویه . [ ن َ وی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) مریدان و اتباع مانی باشند که مصوری است معروف . (آنندراج ). پیروان مانی نقاش . (ناظم الاطباء). پیروان مانی و آنان را منانیه
مانوی طبعلغتنامه دهخدامانوی طبع. [ ن َ وی طَ ] (ص مرکب ) نقش و نگارآفرین . همچون مانی ، ابداع کننده ٔ نقش و نگار : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ است اکنون ز بهار مانوی ط
مانویتلغتنامه دهخدامانویت . [ ن َ وی ی َ] (ع مص جعلی ) اعتقاد به آیین مانی داشتن . مانوی بودن . برآیین مانی بودن . رجوع به مانی و مانویه شود.
مانویهلغتنامه دهخدامانویه . [ ن َ وی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) مریدان و اتباع مانی باشند که مصوری است معروف . (آنندراج ). پیروان مانی نقاش . (ناظم الاطباء). پیروان مانی و آنان را منانیه