مانندفرهنگ فارسی عمید۱. شبیه۲. نظیر.⟨ مانند شدن: (مصدر متعدی) شبیه شدن.⟨ مانند کردن: (مصدر متعدی) شبیه کردن؛ تشبیه.
مانندلغتنامه دهخدامانند. [ ن َن ْ ] (ص ، اِ) مثل و شبیه و نظیر و شبه . (ناظم الاطباء). همانند. ماننده . همتا. شبیه . مشابه . مثل . مماثل . مشاکل . نِدّ. نَدید. نظیر. قِرن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه اگر پس از اسم (مشبه به ) آید بدون اضافه استعمال شود: سرومانند. واگر پیش از اسم آید
پلاسمافرهنگ فارسی عمیدمایع شفاف خون و لنف که شامل ۹۰ درصد آب و ۶ تا ۸ درصد پروتئین، املاح معدنی، عوامل انعقادی، آنتیکورها، و هورمونها است و گلبولهای قرمز و سفید در آن شناور هستند.
تاتیوسلغتنامه دهخداتاتیوس . (اِخ ) تیتوس پادشاه کورها از اقوام قدیمی ایتالیا است در سال 745 ق .م . با رومیان جنگیده و با متحد خود رومولوس براهالی کوریوم و روم مدت پنجسال مشترکاً حکومت کرد و سپس بدست اهالی لاوینیوم به قتل رسید.
دارابگردلغتنامه دهخدادارابگرد. [ گ ِ ] (اِخ ) یکی از پنج کوره (شهرستان ) ایالت فارس در قدیم «خشکی فارس را در قدیم پنج کوره گرفته اند چون اردشیرخوره ، واصطخر و دارابجرد و شاپورخوره و قبادخوره و در هر یک چند ولایت و شهر بوده و هست . و حدود آن کورها تا ولایت عراق عجم و خوزستان و لرستان شبانکاره و بح
رالیگلغتنامه دهخدارالیگ . (اِخ ) قصبه ای است زیبا در ایالت کارولینای ممالک متحده ٔ امریکا، در 384هزارگزی جنوب باختری واشنگتن . این قصبه دارای 9265 تن جمعیت و کارخانه های آهن ریزی و سیگارسازی است . در این قصبه تیمارستان و آموزش
مانندفرهنگ فارسی عمید۱. شبیه۲. نظیر.⟨ مانند شدن: (مصدر متعدی) شبیه شدن.⟨ مانند کردن: (مصدر متعدی) شبیه کردن؛ تشبیه.
مانندلغتنامه دهخدامانند. [ ن َن ْ ] (ص ، اِ) مثل و شبیه و نظیر و شبه . (ناظم الاطباء). همانند. ماننده . همتا. شبیه . مشابه . مثل . مماثل . مشاکل . نِدّ. نَدید. نظیر. قِرن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه اگر پس از اسم (مشبه به ) آید بدون اضافه استعمال شود: سرومانند. واگر پیش از اسم آید
نامانندلغتنامه دهخدانامانند. [ ن َن ْ] (ص مرکب ) نقیض . ضد. (زمخشری ). آنچه که شبیه و مانند نباشد. مقابل مانند، به معنی مثل و نظیر و شبیه .
هزل مانندلغتنامه دهخداهزل مانند. [ هََ ن َن ْ] (ص مرکب ) هر سخن شوخی آمیز و بیهوده : جداو هزل مانند و موعظت او حکمت پیوند. (سندبادنامه ).
هم مانندلغتنامه دهخداهم مانند. [ هََ ن َن ْ ] (ص مرکب )همانند. ماننده به یکدیگر : دانش جستن برتری جستن باشد بر همسران و هم مانندان . (قابوسنامه ).
همانندلغتنامه دهخداهمانند. [ هََ ن َن ْ ] (ص مرکب ) مخفف هم مانند است که به معنی شبیه و نظیر و مانند یکدیگر باشد. (برهان ). نیز مرخم هماننده است : به رای و به گفتار و نیکی گمان نبینی همانند او در زمان . فردوسی .ز کارآزموده گزیده مهان
بمانندلغتنامه دهخدابمانند. [ ب ِ ن َن ْ دِ ] (حرف اضافه ٔ مرکب )کلمه ٔ تشبیه است . (آنندراج ). مثل . نظیر. شبیه . مانند. بماننده . برسان . بسان . چون . همچون . چنو. رجوع به مانند شود : به رای و بگفتار نیکی گمان نبینی بمانند او در زمان . فردو