مانستهلغتنامه دهخدامانسته . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مانند کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). شبیه شده . ماننده .
برآورد مانستة ژرفای مغناطیسیanalog magnetic depth estimationواژههای مصوب فرهنگستانبرآورد عمق چشمة مغناطیسی با بهکارگیری گروهی از روشهای نگاشتی یا تصویری
متکهللغتنامه دهخدامتکهل . [ م ُ ت َ ک َهَْ هَِ ] (ع ص ) به مرد کهل مانسته . (منتهی الارب ). کهل شده . به سن کهل رسیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلیکن ذلک المشایخ و المتکهلی
شبیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. تالی، جور، عوض، قبیل، قرین، کفو، ماننده، مانسته، مانند، متشابه، متماثل، مثل، مشابه، نظیر، نمونه، هماننده، همانند، همسان ۲. تعزیه، نمایش ≠ متضاد، مختلف
مانستگیلغتنامه دهخدامانستگی . [ ن ِت َ / ت ِ ] (حامص ) شباهت و مشابهت . (ناظم الاطباء). مانندی . شباهت . مانسته بودن . و رجوع به مانسته شود.