ماندگویش اصفهانی تکیه ای: bemund طاری: bemund طامه ای: bomund طرقی: bemand کشه ای: bemand نطنزی: bamond
ماندگویش خلخالاَسکِستانی: bəmand دِروی: bə.mand شالی: bə.ndard کَجَلی: be.mand/â کَرنَقی: bəmand کَرینی: bəmand کُلوری: bəmand گیلَوانی: bəmand لِردی: bəmand
ماندگویش کرمانشاهکلهری: man گورانی: man سنجابی: man کولیایی: man زنگنهای: man جلالوندی: man زولهای: man کاکاوندی: man هوزمانوندی: man
مانیدلغتنامه دهخدامانید. (اِ) چون جرم است ، چون کاری یا سخنی کردنی و گفتنی نکند یا نگوید گویند مانید او را، یعنی بماند. (لغت فرس اسدی چ اقبال 110). به معنی جرم و گناه و تقصیر هم آمده است چنانکه کسی کار کردنی و سخن گفتنی را نکند و نگوید گویند «مانیداو را باشد»
مانیذلغتنامه دهخدامانیذ. (معرب ،اِ) مفرد موانیذ است . ادی شیر گوید: مانیذ الجزیه ، بقیت آن ، مأخوذ از «مانیده » است به معنی باقی . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 325). و رجوع به مانید شود.
میپیچاندگویش اصفهانی تکیه ای: apične طاری: apična طامه ای: pične طرقی: apična کشه ای: apična نطنزی: pičena
ماندالایلغتنامه دهخداماندالای . (اِخ ) شهری است در بیرمانی علیا و بر کنار رود «ایراوادی » واقع است و 392000 تن سکنه دارد و از مراکز بازرگانی است . در این شهر معبدها و دیرهای بودائی متعدد وجود دارد. (از لاروس ). و رجوع به قاموس اعلام ترکی شود.
ماندریللغتنامه دهخداماندریل . (اِ) نوعی حمدونه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نام قسمی از بوزینه . (ناظم الاطباء).نوعی از بوزینه ٔ آفریقائی به رنگهای آبی و قرمز، این کلمه از زبان مردم گینه اخذ شده است . (از لاروس ).
ماندابلغتنامه دهخدامانداب . (اِ مرکب ) جایی که در آن آب مانده و بدبو می شود. (فرهنگستان ). مانده آب . مرداب . آب راکد که مانده و بدبو شده باشد.
مانداکلغتنامه دهخدامانداک . (اِخ ) بنقل کتزیاس یکی از پادشاهان ماد بوده است و مانداکس یونانی شده ٔ این اسم است . (از ایران باستان ). و رجوع به همین مأخذ ص 212، 215 و 216 شود.
أخْفَقَدیکشنری عربی به فارسیکست خورد , توفيق نيافت , نافرجام ماند , ناکام شد , موفق نشد , ناتمام ماند , نيمه کاره ماند , بي نتيجه ماند , به ثمر ننشست , نقش برآب شد
ماندالایلغتنامه دهخداماندالای . (اِخ ) شهری است در بیرمانی علیا و بر کنار رود «ایراوادی » واقع است و 392000 تن سکنه دارد و از مراکز بازرگانی است . در این شهر معبدها و دیرهای بودائی متعدد وجود دارد. (از لاروس ). و رجوع به قاموس اعلام ترکی شود.
ماندریللغتنامه دهخداماندریل . (اِ) نوعی حمدونه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نام قسمی از بوزینه . (ناظم الاطباء).نوعی از بوزینه ٔ آفریقائی به رنگهای آبی و قرمز، این کلمه از زبان مردم گینه اخذ شده است . (از لاروس ).
مانده گشتهلغتنامه دهخدامانده گشته . [ دَ / دِ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) خسته شده . کوفته شده : ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقی [ گری ] همی کرد و پس دستوری دادندش گفت این اندر خواب می بینم ، برفت مانده گشته و
ماندابلغتنامه دهخدامانداب . (اِ مرکب ) جایی که در آن آب مانده و بدبو می شود. (فرهنگستان ). مانده آب . مرداب . آب راکد که مانده و بدبو شده باشد.
کردماندلغتنامه دهخداکردماند. [ ک َدُ ن َ ] (اِ) گروهی گفته اند که قُردُمانیّة سلاحی است در خزاین ساسانیان و آن را کردماند نامیده اند، یعنی عمل میکند و می ماند. (از المعرب جوالیقی ص 252).
واماندلغتنامه دهخداواماند. (اِمص مرکب ) بقا. قیام . || (مص مرکب مرخم ) باقیماندن . (غیاث اللغات از شرح اسکندرنامه ) (آنندراج ).
دارماندslash 1واژههای مصوب فرهنگستانآنچه از درخت پس از افکندن و شاخهزنی و پوستکنی و بهینهبُری یا پس از توفان و حریق و کتزنی در جنگل بر جای ماند
دفع دارماندslash disposal, brush disposalواژههای مصوب فرهنگستانتیمار و جابهجایی دارماندها برای کاهش امکان حریق یا حملۀ آفات یا خطر بیماری