مالک شدنلغتنامه دهخدامالک شدن . [ ل ِ ش ُ دَ] (مص مرکب ) دارا شدن و به تصرف درآوردن و ضبط کردن . (ناظم الاطباء). صاحب چیزی شدن . خداوند چیزی شدن .
مآلکلغتنامه دهخدامآلک . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَاءْلُک و مَاءْلُکَة. (اقرب الموارد). رجوع به مألک و مألکة شود.
مالغلغتنامه دهخدامالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رجل مالغ، مرد تباه کار فاسق . ج ، مُلاّغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تباه کار فاسق . (آنندراج ).
مالقلغتنامه دهخدامالق . [ ل َ ] (معرب ، اِ) ماله ٔ زمین . (دهار). ماله که بدان زمین کشت راهموار و برابر کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مأخوذ از فارسی ، ماله ای که بدان زمین کشت را هموار و برابر کنند. (ناظم الاطباء). آنچه برزگر بدان زمین شیار کرده را هموار کند و عبارت لسان چنین است : چوبی ع
مالک سعیرلغتنامه دهخدامالک سعیر. [ ل ِ ک ِ س َ ] (اِخ ) مالک دوزخ : ای مالک سعیر بر این راندگان خلدزحمت مکن که زحمت من بس عذابشان . خاقانی .و رجوع به مالک و مالک دوزخ شود.
مالکانهلغتنامه دهخدامالکانه . [ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به مالک . درخور مالک . مخصوص مالک . آنمقدار از محصول که سهم مالک شود. حق مالک . || همچون مالک . در مقام مالک : اکنون چون صکوک و ملکیت به گواهان عدل ثابت می شود و در
مالکلغتنامه دهخدامالک . [ ل ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . نامی از صفات الهی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام خدای تعالی . (آنندراج ).
مالکلغتنامه دهخدامالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ذی حمامةتابعی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ابوشرحبیل مالک ... و رجوع به الاصابه ج 3 ص 344 شود.
حراش مالکلغتنامه دهخداحراش مالک . [ ح ِ ش ِ ل ِ ] (اِخ ) معاصر شعبه بود. (منتهی الارب ). معاصر شعبةبن حجاج عتکی بود. (تاج العروس ).
خرده مالکلغتنامه دهخداخرده مالک . [ خ ُ دَ / دِ ل ِ ] (اِ مرکب ) آن که اراضی کوچک و یا سهمی از سهام قریه ای دارد. (یادداشت بخط مؤلف ).