مالوزلغتنامه دهخدامالوز. (اِ) کربسه . کرباسه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مالوفدیکشنری عربی به فارسیعادي , مرسوم , اشنا , وارد در , مانوس , خودي , خودماني , معتاد , شخص داءم الخمر , هميشگي
مألوفةلغتنامه دهخدامألوفة. [ م َءْ ف َ ] (ع ص ) مؤنث مألوف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مألوف شود.
مألوفاتلغتنامه دهخدامألوفات . [ م َءْ] (ع ص ، اِ) ج ِ مألوفة مؤنث مألوف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شاید که شیر از تشدید و تکلیفی که در این ریاضت به امساک از مرغوبات و فطام
مألولغتنامه دهخدامألو. [ م َءْ ل ُوو ] (ع ص ) (از «ال و») مشکی که به درخت اِلاء دباغت یافته باشد. (آنندراج ): سقاء مألو؛ مشکی که به درخت الاء دباغت یافته باشد. مَألِی ّ. (از
سوسمارلغتنامه دهخداسوسمار. (اِ مرکب ) جانوری است مانند راسو، لیکن از او سطبرتر باشد پیه و چربی او را زنان بجهت فربه شدن خورند و بر بدن مالند، و به عربی ضب گویند و نزد شافعی مذهبان