مائجلغتنامه دهخدامائج . [ ءِ ] (ع ص ) هرچیز که موج از دریا بیرون اندازد. || طوفانی . (ناظم الاطباء) : سلطان چون فحل هائج و بحر مائج دودسته شمشیر می زد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1
معاجلغتنامه دهخدامعاج . [ م َ ] (ع مص ) اقامت کردن . عَوج . (منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به عَوج شود. || بازگشتن . (منتهی الارب )(یادد
عیجلغتنامه دهخداعیج . [ ع َ ] (ع مص ) باک داشتن و پروا نکردن . و آن جز بصورت منفی بکار نرود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). توجه کردن و اهمیت دادن چیزی را. برخی گویند فقط
وادی المیاهلغتنامه دهخداوادی المیاه . [ دِل ْ ] (اِخ ) از بهترین آبهای نجد است متعلق به بنی نفیل بن عمروبن کلاب ... عربی گفته است : الا اری وادی المیاه یثیب ولاالقلب عن وادی المیاه یطی
لیثلغتنامه دهخدالیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن مظفربن نصربن سیار. صاحب خلیل و مؤلف کتاب العین و آنگاه که لغویین لیث مطلق گویند مراد همین کس است ، چنانکه جوالیقی در المعرب و جز آن .
نقوعلغتنامه دهخدانقوع . [ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ نَقْع. رجوع به نَقْع شود. || (مص ) بسیار گردیدن موت . || بد گفتن و دشنام زشت دادن کسی را. || تر نهادن دارو را در آب . (از منتهی الارب