ماضغانلغتنامه دهخداماضغان . [ ض ِ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ ماضغ. دو ماضغ.رجوع به ماضغ شود. || بن هر دو زنخ متصل به بن اضراس یا دو رگ است در دو زنخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به صیغه
گره ماغانلغتنامه دهخداگره ماغان . [ گ ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 35000گزی شمال باختری بافت و 4000گزی چهارطاق . هوای آن کوهستانی و سرد، دار
گره ماغانلغتنامه دهخداگره ماغان . [ گ ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقع در 35000گزی شمال باختری بافت و 4000گزی چهارطاق . هوای آن کوهستانی و سرد، دار
ماخاریونلغتنامه دهخداماخاریون . (معرب ، اِ) ماسغانیون . دلبوث . سوسن احمر. دور حولة. سنخار. سیف الغراب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از سوسن صحرائی است که برگهای دراز دارد و ب
صفیرلغتنامه دهخداصفیر. [ ص َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد مرغان یا عام است . (منتهی الارب ). آواز طائران و این معرب سبیل است . (غیاث اللغات ). سوت . هشتک . شاه فوت : بلبل بشاخ سرو برآر
ماغلغتنامه دهخداماغ . (اِ) مرغی باشد سیاه فام و بیشتر در آب نشیند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 235). نوعی مرغابی است و آن سیاه می باشد و به عربی مایکون و به ترکی قشقلداق می گویند و
برآوردنلغتنامه دهخدابرآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد