ماصلغتنامه دهخداماص . (اِ) به معنی ماه است که به عربی قمر می گویند لیکن معلوم نیست که به لغت کجاست . (برهان ) (آنندراج ). ماص به معنی قمر سنسکریت است . (حاشیه ٔ برهان چ کلکته )
ماصلغتنامه دهخداماص . [ ماص ص ] (ع ص ) مکنده و آنکه می مکد. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از مَص ّ و مؤنث آن ماصة. (از اقرب الموارد). و رجوع به مص شود.
ماسلغتنامه دهخداماس . (اِ) مخفف آماس است که ورم باشد. (برهان ). مخفف آماس است .(آنندراج ). آماس و ورم . (ناظم الاطباء). و رجوع به آماس شود. || ماسیدن . (ناظم الاطباء). || الماس
مأصلغتنامه دهخدامأص . [ م َ ءَ / م َءْص ْ ] (ع اِ) شتران سپید نیکو و برگزیده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مأصرلغتنامه دهخدامأصر.[ م َءْ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) زندان . ج ، مآصر و عامه آن را معاصر خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زندان . (ناظم الاطباء). || زنجیر یا طنابی که به پهنای نه
ماصرلغتنامه دهخداماصر. [ ص ِ ] (ع ص ) ناقه ای که شیر او کم کم و به درنگ برآید. ج ، مصار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقة و شاة ماصر، شتر و گوسپندی که شیر ازپستان آن کم کم و به د
مآصرلغتنامه دهخدامآصر. [ م َ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأصِر و مَأصَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و عامه آن را معاصر،به عین خوانند. (منتهی الارب ). رجوع به مأصر شود.
ماصفلغتنامه دهخداماصف . [ ] (اِخ ) برسوی سمرقند رودی عظیم است که آن را رود ماصف خوانند در آن رود آب بسیار جمع شود. (تاریخ بخارا ص 5).
مأصلغتنامه دهخدامأص . [ م َ ءَ / م َءْص ْ ] (ع اِ) شتران سپید نیکو و برگزیده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ماصةلغتنامه دهخداماصة. [ ماص ص َ ] (ع اِ) بیماریی است کودک را که از مویها که بر سر استخوان پهلو سوی پشت روید حادث گردد و تا که آن مویها را نه برکنند اکل و شرب او را گوارا نشود.
ماصانلغتنامه دهخداماصان . [ ماص صا ] (ع ص ) لئیم و گویند ویلی علی ماصان بن ماصان و ماصانة بن ماصانة؛ ای لئیم بن لئیم و اصل «ماصان » مَصّان بوده و الف برای مبالغه افزوده شده است .
مأصرلغتنامه دهخدامأصر.[ م َءْ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) زندان . ج ، مآصر و عامه آن را معاصر خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زندان . (ناظم الاطباء). || زنجیر یا طنابی که به پهنای نه
ماصرلغتنامه دهخداماصر. [ ص ِ ] (ع ص ) ناقه ای که شیر او کم کم و به درنگ برآید. ج ، مصار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقة و شاة ماصر، شتر و گوسپندی که شیر ازپستان آن کم کم و به د