ماش بالغتنامه دهخداماش با. (اِ مرکب ) آش ماش : من بگویم شکر، چه خوردی ابااو بگوید شربتی یا ماش با.مولوی .
مار بالشیلغتنامه دهخدامار بالشی . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) قسمی از مار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
کرسنهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدانهای شبیه ماش با طعمی تلخ که خوراک چهارپایان و پرندگان است؛ گاودانه؛ کسنک.
ماشلغتنامه دهخداماش . (اِ) غله ٔ سبزرنگ و مدور طولانی و کوچک .(ناظم الاطباء). دانه ای است خرد و مدور که آن را در باها و پلاو پخته خورند. معرب آن مَج ّ است . اَقطِن . (یادداشت ب
بالغتنامه دهخدابا. (اِ) ابا. باج (در تعریب ) بمعنی آش . این کلمه مضاف باسامی آشها آید مانند: ماست با و زیره با و کدوبا وامثال آن . (برهان ) (هفت قلزم ). بمعنی آش است بمعنی سکب
بنوماشلغتنامه دهخدابنوماش . [ ب َ ] (اِ مرکب ) بمعنی بنوسیاه است که ماش باشد و سنگ را نیز گویند که آن نوعی از ماش است . (برهان ). غله ٔ سبزرنگ که آنرا مونگ گویند. (غیاث ) (آنندراج
ماشهلغتنامه دهخداماشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی انبر باشد و آن افزاری است زرگران و مسگران و آهنگران را و عربان کلبتان خوانند. (برهان ). آلتی است آهنی آهنگران را که گرم کرده ب
