ماسیلغتنامه دهخداماسی ٔ. [ س ِءْ ] (ع ص ) بی باک . (منتهی الارب ) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه در گفتار و کردار بی پروا باشد. (از اقرب الموارد).
ماسیلغتنامه دهخداماسی . (از ع ، ص ) بی پروا و بی باک را گویند. (برهان ). مأخوذ از تازی . بی باک و بی پروا و بی ترس . (ناظم الاطباء).
ماسیلغتنامه دهخداماسی . (ع ص ) کسی که به اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را. (آنندراج ). رجل ٌ ماس ؛ مردی که به پند و اندرز احدی التفات نکند و نشنود آن را. (منتهی الارب ذیل مس
ماسی لیالغتنامه دهخداماسی لیا. (اِخ ) همان بندر جنوبی فرانسه است که امروز آن را مارسی می خوانند. این بندر را جمعی از مهاجرین فوسه آ در حدود 600 سال پیش از میلاد بنا نهادند و پس از چ
ماسی لیالغتنامه دهخداماسی لیا. (اِخ ) همان بندر جنوبی فرانسه است که امروز آن را مارسی می خوانند. این بندر را جمعی از مهاجرین فوسه آ در حدود 600 سال پیش از میلاد بنا نهادند و پس از چ
مآسیقلغتنامه دهخدامآسیق . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ میساق . میاسیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به میساق شود.
ماسیجیلغتنامه دهخداماسیجی ٔ. [ س َ ی َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه عن قریب آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ماسیأتی .
ماسیدگیلغتنامه دهخداماسیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) چگونگی و حالت ماسیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماسیده و ماسیدن شود.