ماست دانلغتنامه دهخداماست دان . (اِ مرکب ) ظرفی که در آن ماست سازند. (آنندراج ). آوند ماست و خیک ماست . (ناظم الاطباء). مِروَب . مِحقَن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
الماسدانلغتنامه دهخداالماسدان . [ اَ ] (اِ مرکب ) جای الماس . آنجا که الماس را گذارند. || کنایه از پراشک . گریان : در بصرم سفته شدست آفتاب زانکه مرا دیده شد الماسدان .خاقانی .
ماستفرهنگ انتشارات معین[ سنس . ] (اِ.) از انواع لبنیات است که با مایه زدن شیر بسته و سفت می شود. ؛~ها را کیسه کردن کنایه از: ترسیدن و کنار رفتن یا با احتیاط عمل کردن .
مروبلغتنامه دهخدامروب . [ م ِرْ وَ ] (ع اِ) خنور یا مشک شیر خوابانیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماست دان . محقن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، مَراوِب . (ناظم الاطباء).
ماتلغتنامه دهخدامات . (ص ، اِ) به اصطلاح شطرنج بازان ، گرفتار و مقید شدن شاه شطرنج است . ظاهراً لفظ مات در اصل صیغه ٔ ماضی بوده است به فتح تاء فوقانی از موت ؛ حالا به کثرت استع
عریلغتنامه دهخداعری . [ ع ِ را ] (ع اِ) در اصطلاح شطرنج آن است که شاه شطرنج در برابر مهره ٔ حریف افتد. (براهین العجم ). شطرنج عری ، یا مات عری ؛ آن است که مهره ای میان شاه و رخ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) چشتی (شیخ ...) برادر خواجه اسماعیل چشتی . جامی در نفحات الانس ص 218 آرد: این شیخ احمد چشتی غیر خواجه ابواحمد ابدال است که شیخ الاسلام وی
تصغیرلغتنامه دهخداتصغیر. [ ت َ ] (ع مص ) خرد گردانیدن چیز یاکسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کوچک کردن . (آنندراج ). خرد کردن . (دهار). تحقیر. (تاج المصاد