مارپیچلغتنامه دهخدامارپیچ . (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیچیدگی در اطراف مرکزی . (ناظم الاطباء). پرچم و... آنچه مصوران شکلی بوضعی کشندکه گویا چند مار باهم پیچیده اند. (غیاث ) (آنندراج ).ب
مارپیچفرهنگ انتشارات معین(اِ.) شکل منحنی که پیوسته از یک قطب یا از یک نقطه دور یا به آن نزدیک می شود.
پیچانلغتنامه دهخداپیچان . (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن . پیچنده : بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان برآمد ز آب . فردوسی .همی زور کرد آن بر این این بر آن گراز
رحةلغتنامه دهخدارحة. [ رَح ْ ح َ ] (ع اِ) مار بصورت طوق و پیچ خورده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اصله رحیة. (آنندراج ) (منتهی الارب ). مار پیچ خورده . (از اقرب الموارد).
متقورلغتنامه دهخدامتقور. [ م ُ ت َ ق َوْ وِ ] (ع ص ) مار پیچنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مار پیچیده و حلقه شده . (ناظم الاطباء). || گذشته شده بیشتر از شب
سرپیچلغتنامه دهخداسرپیچ . [ س َ ] (نف مرکب ) سرپیچنده از فرمان و دستور. || (اِمرکب ) آنچه به سر پیچند. دستار. عمامه : ماننده ٔ مار پیچ برپیچ پیچیده سر از کلاه و سرپیچ . نظامی . |
متلظلظلغتنامه دهخدامتلظلظ. [ م ُ ت َ ل َ ل ِ ] (ع ص ) ماری که جنباند سر خود را از شدت خشم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مار پیچیده و حلقه زده . (ناظم الاطباء).