مارافسانلغتنامه دهخدامارافسان . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسار است که مارگیر... باشد. (برهان ). رجوع به مارافسا و مارافسای شود.
مارافسالغتنامه دهخدامارافسا. [ اَ ] (نف مرکب ) مارافسای . مارافسان . افسونگر ماررا گویند. (فرهنگ جهانگیری ). مارافسان و مارافسای . افسونگر مار و مارگیر. (ناظم الاطباء). افسونگر مار
مارافسارلغتنامه دهخدامارافسار. [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسا است که افسونگر مار و مارگیر و مطیع سازنده ٔ مار باشد. (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء). || برآورنده ٔ زهر باشد از
مارافسایلغتنامه دهخدامارافسای . [ اَ ] (اِخ ) حوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مارافسای میان او بد و جامی به هر دو دست گرفته . (التفهیم ). سیزدهم صورت حوا، ای مارافسای . (التفهیم
مارافسایلغتنامه دهخدامارافسای . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسان است . (برهان ). مارافسا. (از ناظم الاطباء).مُعَزِّم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : زمان کینه ورش هم به زخم کینه ٔ ا
جکش بهدرلغتنامه دهخداجکش بهدر. [ ج َ ش َ ب َ هََ رَ ] (اِخ ) یکی از دو نام مار افسانه یی منسوب به ستاره ٔ زحل در نزد هندوان و نام دیگرش «سَنَک » است . رجوع به تحقیق ماللهند ص 261 شو
بازیلیکلغتنامه دهخدابازیلیک . (اِ) نوعی از سوسمار امریکای مرکزی که مشابه به ایگوان است و دارای یک ستیغپشتی فلس دار میباشدو نیمه آبزی است . || مار افسانه ای که نگاه آن آدمی را میکشت
اژی دهاکواژهنامه آزاد(پهلوی) اژدهای بزرگ افسانه ای؛ نام دیگری برای ضحاک. نام وی در اوستا به صورت آژی داهاکا آمده است. آژی به معنای مار، و داهاک همان اژدهاک است.